نابخشوده...
نویسنده: نسیم(دوشنبه 86/1/6 ساعت 11:51 صبح)
صبر تلخ...
با سکوتی لب من
بسته پیمان صبور
زیر خورشید نگاهی که از او می سوزم
و به نفرت بسته است شعله در شعله ی من
زیر این ابر فریب که بدو دوخته چشم
عطش خاطر این سوخته تن زیر این خنده ی پاک
و ورد جادوگر کین که به پای گذرم بسته رسن...
اه!
دوستان دشمن با من مهربانان در جنگ
همرهان به ره با من یک دلان ناهم رنگ...
من ز خود می سوزم
همچو خون من کاندر تب من
بی که فریادی از این قلب صبور
بچکد در شب من
بسته پیمان گویی
با سکوتی لب من.(شاملو)
می ایم...
می ایم خسته
از این و ان گسسته
از دشتهای غمزده
از پیش پونه ی وحشی
بر جو کناره ها
و از کنار زمزمه ی چشمه سارها.
از پیش بیدهای پریشان از خشم بادها
می ایم
از کوه های ساکت با دره های مغموم
در های و هوی باد
می ایم با گرد باد
ویران کن هر انچه به چنگش در اوفتاد ز بنیاد.
می ایم
با دشنه ی نشسته ی دشمن به پشت من.
می ایم و به یاد تو می ارم
افسانه ی جنون را
امیزه های اتش و خون را.(مصدق)
لیست کل یادداشت های این وبلاگ