سمفونی تاریک
غنچه های یاس من امشب شکفته است.و ظلمتی که باغ مرا بلعیده از بوی یاس ها معطر و خواب اور و خیال انگیز شده است.
با عطر یاس ها که از سینه ی شب بر می خیزد بوسه هایی که در سایه ربوده شده و خوشبختی هایی که تنها خواب الودگی شب ناظر ان بوده است بیدار می شوند و با سمفونی دل پذیر یاس و تاریکی جان می گیرند.
و بوی تلخ سروها که ضرب های اهنگ اندوه زای گورستانیست و به یاس های بیدار لالای می گوید در سمفونی یاس و تاریکی می چکد و میان اسمان بی ستاره و زمین خواب الود شب لجوج را از معجون عشق و مرگ سر شار می کند.
عشق مگر امشب با شوهرش مرگ وعده ی دیداری داشته است....و اینک دستادست و بالابال بر نسیم عبوس و مبهم شبان گاه پرسه میزنند.
دلتنگی های بیهوده ی روز در سایه های شب دور و محو می شوند وپچپچه شان چون ضربه های گیج و کش دار سنج در اهنگ تلخ و شیرین تاریکی به گوش می اید.
و اهنگ تلخ و شیرین تاریکی امشب سرنوشتی شوم و ملکوتی را در استانه ی رویاها برابر چشمان من به رقص می اورد.
امشب عشق گوارا و دلپذیر و مرگ نحس و فجیع با جبروت و اقتدار زیر اسمان بی نور و حرارت بر سرزمین شب سلطنت می کنند...
امشب عطر یاس ها سنگر صبر و امید مرا از دلتنگی های دشوار و سنگین روز باز می ستاند...
امشب بوی تلخ سروها شعله ی عشق و ارزوها را که تازه تازه در دل من زبانه می کشد خاموش می کند...
امشب سمفونی تاریک یاس ها و سروها اندوه کهن و لذت سرمدی را در دل من دوباره به هم می امیزد...
امشب از عشق و مرگ در روح من غوغاست.....
(شاملو)